آیلاآیلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آیلا خانم

از همه ممنونیم

گفته بودم که واسه تولدت به کرمانشاه رفته بودیم اولین حمامتو مانی وخاله ویدا دادن مانی دوس داشت قنداقت کنیم ولی خودت زیاد مایل نبودی کلی عکسای خوف داشتم ولی متاسفانه همه شون تو لبتاب خودم بود که حالا پوکیده همن یکی رو تو گوشیم داشتم واست گذاشتم حالا بریم کرمانشاه از خاله شهلا می گیرم اونم یه سری عکس ازت داره مانی خیلی زحمت افتاد همینطور خاله ویدا و خاله شهناز که هر صبح لباساتو عوض می کردوبدنتو با روغن ماساژ می داد البته خاله مهتاب هم هفته دو تولدت اومد کلی شبا به من کمک می کرد تو رو آروم میکرد تا من بخوابم دای مسلم هم هر صبح به دیدنت می اومدو می بوسیدت و واست شعر می خوند خاله شهلا با وجودیک امتحان داشت تو پذیرا...
26 بهمن 1392

وقتی که عمو رسول اینا اومدن

عمو رسول تازه رفتن اصفهان هنوز چند روزی از مستقر شدن شون نگذشته بود چون می دونستن ما خیلی دلمون واسشون تنگ شده لطف کردن و به دیدن ما اومدن و واست ,گل دوس داشتنیم یه کادو خوشکل آوردن تو اون دو روز خیلی همکاری کردی دختر خیلی خوبی شده بودی بهاره خیلی دوس داشت تو رو بغل کنه      محمد حسن هم که از هر جمله ای که ما میگفتیم یا می شنید یه کلمه شو که دوس داشت تکرار می کرد(آخه این زنگنه کوچک هنوز 18 ماهشه ) وقتی بهار تو رو بغل کرد به بهار می چسبید(یعنی حسودیش می شد خواهرش کس دیگه ای رو تحویل بگیره ) ما راضیش کردیم افتخار یه عکس بده ولی حالا تو دور برداشتیو گریه می کردی محمد حسن هم که سابقه مدیریت دوقل...
26 بهمن 1392

یه شب بیاد ماندنی ویه صبح زیبا

شب جمعه بابا جون بیرون کار داشت تو که شبا 12 می خوابیدی یهو 10.30 خوابت برد من هم 11 بعد از تمام شدن یانگوم خوابیدم بعد که چشممو باز کردم دیدم تو بابا جونی باهم بازی می کنید ساعت2.30 شب بود بابا هم خسته!!! گفت ماشالا از 1.30 بیداره و پر انرژیه منهم شدم..........آخه روز قبل هم نخوابیده بودی منم دلم واسه بابت سوخت گفتم تو بخواب من بیدار می مونم خلاصه هر کاری کردم تا 5.30 نخوابیدی بعد که خوفتیدی من هم تلفن هارو سایلت کردم از برق کشیدم ولی خانمی برعکس همیشه که حدود 9 بیدار میشی 7.50 بیدار شدی ما صبحانه رو کنار تو خوردیم ماشالا خوابت که نمی برد...........تازه یه کار تازه یاد گرفته بودی میتونستی سرتو رو زمین بذاری ...
26 بهمن 1392

عجب نهاری خوردم

از صبح که خانم شما رو بردم حموم.......تا ساعت 2.30 که قرار بود بابا برگرده من فقط یه لیوان شیر موز خوردم...... کلی از شب قبل دل خودمو صابون زده بودم که واسه نهار قورمه سبزی درس میکنم...... وقت نهار که شد تو مثل بعضی وقتا بیدار بودی بابا هم حاضر نیس که تو رو تنخا بذاره دوبار ما کنار تو نهار خوردیم....................عجب نهاری!!!!!!!!!!!!! همش نق می زدی و بی قرار بودی نهار من 1 ساعت طول کشید از بس بینش یا باهات بازی می کردم یا سعی داشتم دلیل بی قراری تو بفهم...........ولی دس بردار نبودی من که رفتم ظرفا رو بشورم تو کماکان ادامه می دادی بابا هم از پست بر نییومد که من پیشنهاد دادم عروسکاتو واست بیاره شاید آروم شی بله اینطور که نگ...
26 بهمن 1392

عروسک خاله حسنا

مامان جون تو صدای خورو پوف رو دوس میداری عروسک خاله حسنا هم این صدا رو داره.... اما کلشو بیشتر دوس داری مانی همیشه میگه(نام خدا آیلا پهلوانگه) ازبس باهاش ور رفنی مژه هاشو کندی مخمرونمممممممممممم مامان فدای پاهات بره که چند روزی یاد گرفتی خیلی بالا ببریش عشقمممممممممممی ...
26 بهمن 1392

باغ وحش حموم

مانی یه پکیجی واست گرفته بود(وقتی تو شکمم بودی) که صدای جالبی می دن رنگاش هم جالبن تو دوسشون داری... ببین چه خوشکل بغل کردی تازه خیلی دوس داری که بخوریشون هر دو تاشونو امتحان می کنی اما.......      دست خودت یه چیز دیگس بعد یه مدتی بازی و جججججججججیغ بالاخره خسته و میشی و رو تخت ما می خوابی     ...
26 بهمن 1392

وای آلاله سجادمو چیکار کردی.!!!!!!!!!!!!!

گل دخترم دیروز که نماز می خوندم تو رو گذاشتم کنار سجادم.......آخه خانمی اگه کسی کنارت نباشه...... بد اخلاق میشو گریه می کنی نمازم تموم شد که بابای از سرکار برگشت , رفتم تو حیاط شاید 3 دقیقه هم طول نکشید تا برگشتم دیدم بله خانم  خراب کاریاشو استارت زده ...
26 بهمن 1392

خمیازه!!!!!!!!!!

یه شب من کار داشتم به باباجون سپردم که تو رو بخوابونه.......... بعد اومد تو اتاق یه چیزی بردارمو ببینم شما دوتا در چه حالین دیدم بابا "نزدون" دهانشو باز میکنه و بعد از یه چن ثانیه می بنده گفتم چیکار می کنی؟؟؟؟ گفت: دارم ادا خمیازه رو در میارم که آیلا خویازه بکشه و خوابش ببره اینه که میکن هرکه را بهر کاری ساخته اند ...
26 بهمن 1392

خاله شهلا....

شهلا جونی امشب رفته بود عکاسی........ که عکسات رو که واسه حسنا ایمیل کردم رو چاپ کنه همش هم !!!!!!!!!!!!به من اس می ده و زنگ می زنه "الهی فداش شم نمکیه "..... "آبجی همه عکساشو واسم میل کن" و.................از اینن جور حرفا این یکی از اون عکساس..........خاله حسنااین عکستو Background لب تاپش کرده   هزارتا از اینا نازنینم واما..... یه روز بعد عید فطر بود که بردمت حمام......ازت این عکس رو گرفتم بابا جونی گفت که این عکس تاریخی میشه از بین عکسای رو که واسه مانی اینا فرستادم از این بیشتر خوششون اومد   ...
26 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیلا خانم می باشد