عمو رسول تازه رفتن اصفهان هنوز چند روزی از مستقر شدن شون نگذشته بود چون می دونستن ما خیلی دلمون واسشون تنگ شده لطف کردن و به دیدن ما اومدن و واست ,گل دوس داشتنیم یه کادو خوشکل آوردن تو اون دو روز خیلی همکاری کردی دختر خیلی خوبی شده بودی بهاره خیلی دوس داشت تو رو بغل کنه محمد حسن هم که از هر جمله ای که ما میگفتیم یا می شنید یه کلمه شو که دوس داشت تکرار می کرد(آخه این زنگنه کوچک هنوز 18 ماهشه ) وقتی بهار تو رو بغل کرد به بهار می چسبید(یعنی حسودیش می شد خواهرش کس دیگه ای رو تحویل بگیره ) ما راضیش کردیم افتخار یه عکس بده ولی حالا تو دور برداشتیو گریه می کردی محمد حسن هم که سابقه مدیریت دوقل...